تنهایی

هیچ کس تنهاییم راحس نکرد

تنهایی

هیچ کس تنهاییم راحس نکرد

بدبختی داغونی...

امروز از همچی خوردم از استاد از دوست از هم خونه ای از  اینقدر داغون شدم که اصلا نمیدونم  چیکار میکنم آخه تتوی شهر غریب زندگی میکنم بخدا خیلی تنهام هم خونه ام پوستم کنده بعضی شبها می زنم بیرون تا صبح تتتوی  پارک نزدیک خونه ای گرفتیم روی صندلی می شینم گریه میکنم از این طرف امیدم به یه  بنده خدا بود که امیدم به اون بود که اونم از طریق اینترنت بهم پرید ازم دلخور شده خیلی بدبختم .  

 خدایا خودت کمکم کن    

خدایا  خدایاا خدایا

خدا جونم

سلام خدا جونم

قربونت برم دیدی چقدر تنهام؟

مثل خودت......

دیگه از آدمات خسته شدم از حرفاشون از خنده هاشون از گریه هاشون از دوست داشتن هاشون.....

خدا جونم اینا فقط بلدن حرف بزنن!!!!

اینا فقط بلدن دل بشکنن!!!!!

اینا فقط بلدن دروغ بگن!!!

خداجونم خیلی تنهام......

واقعا راسته که میگن

این روزا کار  دل شکستنه......

تواین چند روز محرم تازه به خودم اومدم فهمیدم که هیچکی مثل تو نمیشه

خدایا منو ببخش

کمکم کن

خدایا خسته شدم

.دیگر گناهم بس است...

دیگر عذابم بس است...

خسته ام ...

خسته ازاین نامهربانی ها...

صدایم کن ...

صدایم کن ...

شانس .....

من تتوزندگیم هیچی شانس ندارم  دلم می خواد به همه چی برسم ولی با تلاشی میکنم نمی رسم برام دعا کنید خیلی داغونم خیلی داغونم

۱۱ سالگیه من...

من 11 ساله که بودم پدر بر اثرسکته ی قلبی فوت کرد خیلی داغون شدم  یادمه پدرم بهم می گفت ته تقاریه من آخه پسره  کوچک خونواده هستم 3ماه گذشت براثرتب و لرز 3روزافتادم بیمارستان کرمونشاه همش سروم امپول قرص بهم می دادن شده بودم موش آزمایشگاهی بعداز 3روز اومدم خونه بعداز یک ماه دوچره ی دوستم گرفتم به وسیله ی آنتنی که وصل دوچرخه بود پایین چشم سمت چپ خورد برید طوری بود که 6تا از داخل 6تااز بیرون بخیه کردم دکتر می گفت اگر یک میل دیگه بالاتر می برید ممکن بود چشمم کوربشه

فقط بهتون میگم قدر پدرتونو بدونید.

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...
تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا....
در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد...

در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود......

آسمان....

آسمان هم از رنگ تنهایی میترسد.

ستارگان می آیند

و او آرام میگیرد.

تو بیا تا من نیز آرام شوم

مسافر....

تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی،

 و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت...

تو فریاد سکوتم را در میان واژگان روزمره زندگی نشنیدی،

تو فرصتی نداشتی برای برداشتن سیب سرخی از دستانم،

فرصتی نداشتی برای باور کردن باورهایم،

جاده ها چنان تو را در خود گرفتار کرده اند،

که لحظه ای توان ایستادن نداری...

تو فرزند سفر بودی،

 و من نواده سکوت خویشتن...

دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست،

                                                        برو مسافر؛

                                   جاده قدم های تو را دلتنگ است...

رسم زندگی...

هی فلانی میدانی؟ میگویند رسم زندگی چنین است...

می آیند .....می مانند.....عادت میدهند......و میروند

وتو در خود می مانی وتو تنها می مانی

راستی  نگفتی رسم تو نیز چنین است؟......

مثل همه ی فلانی ها ؟؟؟

خسته شدم.....

دیگه از دست تو و ترانه هات خسته شدم
دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمی شه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم
انقد آب و هوا واسم عروض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
دیدی آخر از تموم اون کارات خسته شدم
حرفات انگار دیگه روی دل من نمی شینه
انقدر عوض شدی که من به جات خسته شدم
شب و روزات مث روز و شبای قدیم نبود
از دس تفاوت روز و شبات خسته شدم
دیگه فرقی نداره پیشت باشم یا نباشم
تو یه بی تفاوتی ،‌ من از فضات خسته شدم
دوس داری بری ، برو ، دلت می خواد باشی بمون
من که از تمام حرف و تصمیمات خسته شدم
انقدر صدام نکردی از خودم بدم میاد
از این اسم و نگفتنات خسته شدم
یه روزی غریبه ای ، یه روز آشنا، من از
بازی زشت غریب آشنات خسته شدم
تو چی فکر کردی خیال کردی من عاشق می مونم
من از این فکرای غرق ادعات خسته شدم
واسه تو حتی دیگه شبا دعا نمی کنم
راستشو بخوای دیگه من از دعات خسته شدم
من شکایت تو رو به کی کنم ؟ برم کجا ؟
به جون خودت قسم نه ،‌ به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
روزی صد تا غم و غصه توی قلبم می ذاری
منم آدمم از این درد و بلات خسته شدم
انقدر واست می میرم واسه من تب می کنی ؟
حق دارم از این دل بی اعتنات خسته شدم
تو خودت منو نخواستی ، من گناهی ندارم
از دس اون چشای دور از وفات خسته شدم
شعر و اینجوری نوشتم کسی با خبر نشه
مثلا من از تو و خاطره هات خسته شدم
کی می دونه تو پشیمون شدی و نوشتی که
حتی از دیدن عکس و هدیه هات خسته شدم
ای خدا ،‌ اینو فقط من و تو و اون می دونیم
نشونم بده یه جور راه نجات ، خسته شدم

این روزها....

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو اینه ها فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه
این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روزا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه
شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه
این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشای خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با هم صداقت ندارن
یه وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تو تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره ی بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و بیدهای مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو فدای مردم میکنن
این روزا آدما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوب هم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه میرسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا یه کم دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که میکنم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست